Web Analytics Made Easy - Statcounter

در خیلی از خانه‌ها صحبت از وضع اخیر جامعه و اتفاق‌هایی است که افتاده و می‌افتد. بعضی وقت‌ها اخبار یا صحبت‌هایی که خوانده و شنیده‌ایم را مرور می‌کنیم... مثل این چهار روایت ما از این روزهای کشور.

به گزارش مشرق، روایت این روزهای جامعه، مسئله مهمی است. روایت‌هایی که نمی‌توان توی تلفن همراه و فضای مجازی دنبال آن گشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

همه ما هرروز در این جامعه آمدوشد داریم.

اگر حواسمان را جمع کنیم و بدون جانب‌داری ماجراها را ببینیم و حرف‌ها را بشنویم، روایت درست‌تری خواهیم داشت و درنتیجه تحلیل و تصمیم‌گیری منصفانه‌تری. تحریف تاریخ، ممکن نیست مگر با تحریف روایت‌ها. این روزها که در جامعه حضور داریم کمی بیشتر، دقیق‌تر و عمیق‌تر به اتفاقات اطرافمان نگاه کنیم.

روایت و داستان آدم‌ها، بحث‌ها و تبادل‌نظرهایشان باهم را بشنویم.

در روزهای خوبی نیستیم و غم این چهل‌وچند روز سخت، خسته و آزرده‌مان کرده اما همین‌که بدانیم این‌ها دردهای بلوغ و رشد بیشتر جامعه است، حالمان بهتر می‌شود.

اینجا ما چهار روایت از این روزهای جامعه نوشته‌ایم از لابه‌لای همین روزمرگی‌های این روزهای جامعه. از میان همین حرف‌های معمولی مردم باهم. حتماً حوالی شما هم این ماجراها مثل آن یا متفاوت از آن اتفاق می‌افتد، به خاطر بسپاریدشان.

این روزها سخت و دیر می‌گذرد به همه ما اما می‌گذاریمشان پای عبور از یک گردنه حساس. پای سختی‌های بالا رفتن از قله...قصه‌ها و روایت‌های واقعی این روزها عصای دست خوبی هستند برای گذر از گردنه‌ها. ما باهم از این پیچ هم می‌گذریم...

هی روی این آینه غبار می‌اندازند!

دختر جوان کم حجاب باخانمی محجبه صحبت و بحث می‌کنند درباره یک اتفاق. گویا شاهد خشونتی که در مترو شامل حال خانمی دست‌فروش شده، بوده‌اند.

ماجرا ازاین‌قرار است که دو دختر نوجوان کنایه‌ای حواله اعصاب و روان آن خانم کرده‌اند که: «مگِ شما محجبه‌ها هم نیاز به دست‌فروشی دارید؟» دختر کم حجاب هم از او دفاع کرده و پاسخ آن دو دختر را داده است.

حالا زن دست‌فروش توی واگن مترو خط ۳ نیست اما روایتش همچنان سر حاضران را به گفتگو و مباحثه گرم کرده است.

دختر جوان به بانویی که کنارش نشسته و باهم صحبت می‌کنند با صدایی واضح، طوری که بقیه هم بشنوند، می‌گوید: «همه ما مردم این جامعه‌ایم. اوضاع اقتصادی زندگی خیلی‌هایمان شبیه هم است. یعنی چه که بخواهیم دل همدیگر را بشکنیم؟ این درست نیست که یک مشکلی در جامعه پیش‌آمده و بخواهیم دل هم را برنجانیم...»


عکس تزیینی است

چشم می‌گردانم تا دو دختری که کلمه‌هایشان دست‌فروش را رنجانده، ببینم. خانم میان‌سالی که بغل‌دستم نشسته و لهجه شیرین شمالی دارد، می‌گوید: «همین‌که این دختر با آن‌ها بحث کرد و از حق آن خانم دفاع پیاده شدند توی ایستگاه بعدی. راستش را بخواهی دلم سوخت برایشان. رفتارشان مثل آدم‌های سردرگم بود. خودشان هم پشیمان شده بودند گمونم. من خودم سه تا دختر بزرگ کردم، از چشمشان می‌خوانم که چی توی سرشان می‌گذرد. این بچه‌ها کم سن و سال بودند، باهم در یک ایستگاه سوار شدیم. همین‌جوری که با صدای بلند حرف می‌زدند، متوجه صحبت‌هایشان شدم. اینستاگرام چک می‌کردند، صدای خانمی می‌آمد که فکر کنم مجری من و تویی چیزی بود، طوری حرف می‌زد انگاری که مذهبی‌ها باعث شدند بقیه مجبور به حجاب بشن! فکر می‌کنی حرفهایش تأثیر نداشت؟ داشت. این قومِ خودپسند، فقط دلش می‌خواهد ما مردم به جان هم بیفتیم. این‌ها نوجوان بودند،‌ دلشان آینه است، وای آگه غبار روش بنشینه!»

به ایستگاه موردنظر رسیده‌ام و باید پیاده شوم. به حاضران توی واگن نگاه می‌کنم به همان‌هایی که نتوانسته بودند به اشک یک خانم دست‌فروش بی‌تفاوت باشند به روایت زیبایی که از آینه‌های جامعه شنیده‌ام فکر می‌کنم.


عکس تزیینی است

گفتمان خیابان انقلاب؛ از انتقاد تا تشکر و پیشنهاد

توی بانک نشسته‌ام، منتظرم نوبتم برسد. از شیشه نیم دیوارکی که بین ما و کارمندان باجه‌ها کشیده شده است، می‌توانم نمای پشت سرم را ببینم. چند مأمور گاردویژه دورهم جمع شده‌اند، حرف می‌زنند.

خانمی میان‌سال مانتویی اما محجبه سفت‌وسخت ایستاده به بحث و صحبت با آن‌ها. فاصله‌شان از ما خیلی کم است، نور خوب روز و تمیزی شیشه‌ها باعث شده تصویر واضحی از گفتگویی که پشت سرم رخ‌داده داشته باشم.

بااین‌حال به این مقدار کفایت نمی‌کنم. جابجا می‌شوم به سمت صندلی‌های نزدیک در ورودی بانک. حالا واضح‌تر می‌توان ماجرا را فهمید و صدا را شنید.

زن میان‌سال همین‌طور که گره روسری‌اش را محکم‌تر می‌کند با مرد جوانی که به نظر می‌رسد، مسئول نیروهای جوان گاردی باشد، حرف می‌زند. به آنجایی از بحث رسیده‌ام که آن خانم می‌خواهد بداند چه ضرورتی دارد حضور مأموران در خیابان.

مرد جوان در حال توضیح دادن است: «ببین مادر جان! ما باید اینجا باشیم. همه کشورها وقتی این‌جور اتفاقات هست، نیروی ویژه دارند. باور کن بعضی وقت‌ها کارمان این شده که مردم و رهگذران عادی را اسکورت و از بین همهمه‌ها رد کنیم برسانیم یک جای امن.»


عکس تزیینی است

مأمور باید تماسی را پاسخ بدهد اما دوباره به گفتگو بر می‌گردد: «خیالتان راحت، حواسمان هست. واقعاً فرق بین نوجوان و جوانی که اعتراض دارد را با آن‌کسی که شر راه می‌اندازد و شلوغش می‌کند می دانیم...»

زن میان‌سال مدام می‌دود بین صحبت مأمور و می‌گوید: «اصلاً چرا باید این‌جوری شود و شما بیایید اینجا بایستید. مگر نمی‌شود با حرف زدن این بچه‌ها را قانع کرد؟ من وقتی می‌آیم بیرون، اضطراب می‌گیرم وقتی می‌بینم چند نوجوان دورهم جمع شده‌اند. می‌ترسم یک شیرناپاک‌خورده، پایشان را به شلوغی‌ها باز کند. من توی خانه جوان دارم، نوه نوجوان دارم. به خدا نگرانم...»

آفتاب توی چشمان مأمور گارد ویژه می‌زند اما حوصله‌اش ته نمی‌کشد و باحوصله سعی می‌کند یکی‌یکی، پاسخ دهد.


عکس تزیینی/معاشرت یگان ویژه با کودک کار

کارم در بانک تمام‌شده، آماده رفتن شده‌ام. هنوز گفتگوی مأمور و خانم رهگذر ادامه دارد.

دختر جوانی که موهای مش کرده‌اش از زیر مقنعه بیرون آمده و ظاهری امروزی دارد، نزدیک می‌آید: «جناب! ما واقعاً از شما ممنونیم. اداره ما همین کوچه پایینی است. توی این روزها که شلوغی بود، دیدیم که چقدر حواستان بود به ما و بقیه. امروز با همکارها درباره شماها حرف می‌زدیم، خواستم تشکر جمع را به شما برسانم.»

شاهد از غیب رسیده گویا؛ بانوی میان‌سال که انگار جوابش را گرفته باشد، یک سؤال درباره اینکه چطور می‌تواند ازآنجا به میدان انقلاب برود، می‌پرسد و می‌رود. گفتمان جالبی است در خیابان انقلاب از انتقاد و پیشنهاد گرفته تا تشکر.


عکس تزیینی است

کاش جوان‌های امروز دهه ۶۰ را دیده بودند

پیرمرد واکسی کنار پیاده‌رو نشسته است. حوالی میدان نواب و میدان جمهوری. هوا آن‌قدر سرد نیست اما آسفالت خیابان نم برداشته و سرد شده است. چندتکه مقوای چندلایه روی یک‌تکه مشمع، شده بساط پیرمردی که چرخ‌دستی کوچکش را که تقریباً در قد و قواره یک فرغون است، کنار دستش پارک کرده و کفش رهگذران را واکس می‌زند.

دختر جوانی که روسری‌اش را روی دوشش انداخته، جلو می‌رود. سلام پدر جان! می‌گوید و طبق ادبیات محترمانه خودش می‌خواهد که «زحمت» نونوار شدن کفش‌های چرمی که پوشیده را به پیرمرد بدهد.

کفاش دوره‌گرد، می‌گوید که این کفش‌ها سالم است و به‌اندازه کافی تمیز: «دخترم نیاز به واکس ندارد، من یک فرچه می‌گردانم تا بیشتر برق بزند. پولت را الکی خرج نکن.» چشمان دختر جوان نم برمی‌دارد. صورتش را برمی‌گرداند رو به دیوار و می‌گوید: «آخِ الان این آقا توی این سن باید این‌جوری کار کنه؟!»


عکس تزیینی است

کار کفش‌های دختر خیلی زود تمام می‌شود. هرچه اصرار دارد، پیرمرد بقیه پول را نگه دارد، قبول نمی‌کند و به قول خودش فقط به‌اندازه یک «گردگیری کوچک» دستمزد برمی‌دارد.

دختر جوان وقتی می‌خواهد سوار تاکسی شود، روسری‌اش را روی سرش می‌اندازد. پیرمرد کفاش، لبخندی می‌زند و چشمانش را مثل مردی حکمت بین ریز می‌کند و می‌پرسد: «تو هم فهمیدی دخترم؟!» مانده‌ام منظورش چیست: «نه! چی را فهمیدم؟» می‌پرسم و می‌گوید: «این دل زلال فقط توی سینه جوان‌های ایرانی پیدا می‌شود. من خیلی سال پیش، کارگاه داشتم. خودم دقت نکردم، شریکم هم یک از خدا بی‌خبر از آب درآمد وزندگی‌ام به صفر رسید. کار دیگری بلد نبودم. این را از پدرم یاد گرفته بودم همان موقع بچگی که وردستش بودم، بماند...! معلوم بود این دختر خواسته یک نانی به من برساند وگرنه که کفشش تمیز بود. جوان‌های ما خیلی عاطفه و مرام دارند.»

مأمورانی که حوالی میدان ایستاده‌اند رانشانم می‌دهد و می‌گوید: «این‌ها هم چند روز است، همه‌اش توی خیابان‌اند به خدا دلم می‌سوزد. ما همه مال یک کشوریم چرا باید دلمان از هم چرک شود؟ من زمان جنگ و دهه ۶۰ را دیدم. اگر این دختر گلم هم آن زمان را دیده بود، به‌جای لطف به من می‌رفت از آن سرباز و مأمور بینوا تشکر می‌کرد که شب و روزش شده اینجا ایستادن و گاهی هم بدوبیراه شنیدن از بعضی‌ها. دهه ۶۰ منافق‌ها پدر مردم را درآوردند، رحم نداشتند که... حالا هم منافق کارش شده به جان هم انداختن مردم و بدبین کردن ما به هم.»

پیرمرد باصفایی است، هوای جیب مشتری‌ها را دارد. تمام جیب‌هایش را می‌گردد تا ۵۰۰ تومان پیدا کند و بقیه پولم را بدهد و می‌گوید: «ما نون مدیونی نخوردیم و نمی‌خوریم.» از آرزویش هم می‌گوید: «دلم می‌خواهد کفش هرکسی که برای این کشور خدمت می‌کند را صلواتی برق بیندازم چه دکتر باشد چه رفتگر چه این مأمورهای جوان و...»

حمایت تحریمی پیشکش؛ پول ما را پس بفرست!

مرد جوان توی صف اتوبوس با دوستش صحبت می‌کند. صحبت درباره این است که مأموران این روزها باید در خیابان باشند یا نه؟ نظرش را می‌گوید: «ببین، حامد جان! الآن این‌ها اینجا نباشند، مشکل حل می شه؟ امنیت زن و بچه من  و تو بهتر تأمین می شه؟ به خدا هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیرد. ما شدیم گوشت قربانی آن دولت‌های خبیثی که می‌خواهند انرژی خودشان را مفت و بی‌دردسر تأمین کنند. جوان‌های ما را می‌کِشند تو خیابان تا به منافع خودشان برسند.»

مکث می‌کند و دوباره ادامه می‌دهد: «آقا! من نمیگم مشکل نداریم. داریم، اصلاً به قول تو زیاد هم مشکل‌داریم اما وقتی کسی آشغال توی چشمش بره، آن را در میاره نه اینکه چشم خودش را از جا دربیاره! سوریه بشیم، عراق بشیم خوبِ؟ قحطی با باران از بین می ره، مریضی با دارو و.... اما امنیت جبران‌شدنی نیست‌ها! اگر امنیت مهم نیست، چرا زن و بچه مون را موقع جنگ با داعش جرئت نمی‌کردیم، بفرستیم سوریه زیارت.»


گفتگوی مامور یگان ویژه با نوجوانان

مرد دیگر، حرف او را قطع می‌کند و می‌گوید: «هم تو می‌دانی هم من که این‌همه کشمکش برای حجاب نیست، گرانی صدای مردم را در میاره. بالاخره نباید حرف زد، اعتراض کرد؟»

دوست آقا حامد جواب می‌دهد: «فعلاً که آمریکا و اروپا هم خیز برداشتند برای تحریم بیشتر ما! آقا من میگم اگر دغدغه معیشت مردم است چرا یک‌بار همگی بابت اعتراض به تحریم بیرون نیاییم؟ چرا یک عده نامه  و امضا جمع می‌کنند برای حذف ما از ورزش توی جهان یک عده مثلاً معترض هم می گن ما آمادگی تحریم بیشتر هم داریم! انصافاً این ظلم نیست که یک عده در حق ما می‌کنند؟ دزد، مفاسد اجتماعی و اختلاس گر باید دستش از بیت‌المال کوتاه بشه، هزار بار درست اما چرا باید با تحریم موافق باشند؟ کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه نیست خدا وکیلی؟»

مرد حرفی برای سؤال‌های دوستش ندارد و با گفتن: «چی بگم و الله!» می‌خواهد بحث را تمام کند اما انگار که دلش نیامده باشد، حرفی را نزند می‌گوید: «اصلاً همین آقای رئیس‌جمهور کانادا چرا امثال خاوری‌ها را به کشور برنمی‌گرداند؟ من اصلاً میگم خودشان را نگه داره، پول‌هایی که از این مملکت بردند را برگرداند به کشورمان. مگر نه اینکه مدام از دلسوزی برای ایران و ایرانی حرف می‌زنند...»

دوستش خوشحال از اینکه به اشتراک نظر رسیده‌اند: «اِی گل گفتی!» ای می‌گوید و هر دو سکوت می‌کنند. یکی، دو دقیقه بعد اتوبوس می‌رسد. رفقا، سوار می‌شوند و می‌روند.

با خودم می گویم که بعضی کشورها هنوز بدهی‌های تاریخی‌شان را هم پس نداده‌اند...

منبع: فارس

منبع: مشرق

کلیدواژه: بازار خودرو حادثه شاهچراغ قیمت اغتشاش امنیت اینستاگرام مشرق داعش اغتشاشات اعتراضات مردمی خودرو قیمت های روز در یک نگاه حوادث سلامت عکس تزیینی دختر جوان دست فروش روایت ها میان سال همه ما

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۳۷۵۱۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

رکوردار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان به روایت آسمان غرب

هشتم اردیبهشت، سالروز شهادت قهرمانی است که رکوردار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان است و محمد عسگری در فیلم سینمایی« آسمان غرب» که این روزها روی پرده سینما در حال اکران بوده، به روایت مقطع کوتاهی از زندگی او می‎پردازد؛ این کارگردان در گفت‌وگو با ایمنا از عشق به وطن شهید علی‌اکبر شیرودی می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از مازندران، این برای چندمین بار است که دیالوگ‌های طلایی میلاد کی‌مرام در نقش شهید شیرودی، تماشاگران را سر وجد آورده است «چه جوری وایسم و ببینم، خاکم رو دارند می‌گیرند، زن و بچه مردم رو می‌کشند، به ناموسمون دارند، تجاوز می‌کنند، نمی تونم، الان باید وایسیم و دفاع کنیم.»

جادوی سینما در روایت قهرمانان این بار هم مؤثر افتاده است و همه مجذوب فیلمی شده‌اند که به بازخوانی تحولات روزهای ابتدایی آغاز جنگ تحمیلی و نقش آفرینی خلبانان هوانیروز در دفاع از میهن تمرکز دارد.

در دو سه روز ابتدایی پس از حمله نیروهای بعث عراق به خاک ایران، علی‌اکبر شیرودی به همراه جمع اندکی از همراهانش در نیروی هوایی تن به دستورات بالا نمی‌دهد و ترجیح می‌دهد نسبت به آن تمرد کنند! همین تمرد از یک دستور نظامی اما تأثیری شگرف بر ادامه تحولات جنگ می‌گذارد.

«آسمان غرب» تلاش کرده است تا این چند روز ملتهب را به تصویر در آورد و روایتی از قهرمانی را به تصویر بکشد که جانش را در راه وطن و مردمش فدا کرد و امروز کلمه شهید کنار اسمش نصب شده است.

محمد عسگری، کارگردان این فیلم به دنبال روایت بزرگ‌مردی است که ستاره درخشان جنگ‌های کردستان نام گرفته بود و به گفته شهید «ولی الله فلاحی» رئیس وقت ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی: «ناجی غرب و فاتح گردنه‌ها و ارتفاعات آریا، بازی دراز، میمک، دشت ذهاب و پادگان ابوذر بود. او غیرممکن‌ها را ممکن ساخت».

شهید شیرودی همچون آهن‌ربایی است که آدم‌ها را به خود جذب می‌کند

عسگری در گفت‌وگو با خبرنگار ایمنا از مازندران درباره انتخاب موضوع فیلم‌نامه‌اش که درباره یک مقطع کوتاه از زندگی شهید شیرودی است، می‌گوید: در یک بخش به لحاظ فنی برای هر کارگردانی جذاب است که در آسمان کارگردانی کند، حالا به واسطه هر چیزی که ممکن است یک هواپیما یا یک بالگرد باشد اما در بخش شخصیت، شیرودی یک شخصیت آهن‌ربا گونه‌ای است که آدم را جذب خودش می‌کند.

وی می‌افزاید: به‌ویژه در این دوره زمانه ما، اینکه یک نفری به‌خاطر غیرتی که به وطنش، خاکش، مردمش، ناموسش، خانواده‌اش و نظامش و هر آنچه فکر می‌کنید دارد، در یک موضوعاتی گنجانده می‌شود که یک آدمی دادخواه و عدالت‌خواه باشد تا پشت مردمش باشد و این روحیه برای من روحیه جذابی است؛ اینکه وجوه اصلی یک قهرمان را در خود دارد.

کارگردان آسمان غرب با بیان اینکه این دلایل موجب انتخاب این شخصیت شد، ادامه می‌دهد: زمانی که دیدم سوژه مناسبی است، آن را انتخاب کردم، ضمن اینکه برهه زمانی را که به آن در فیلمنامه پرداختم، به مانند خورشیدی دیدم که به واسطه عمل آن‌ها می‌درخشید اما گذر زمان روی آن سایه انداخته بود.

عسگری اضافه می‌کند: رخداد دراماتیک و حماسه گونه‌ای که در روزهای ابتدای جنگ انجام می‌دهند و ارتش سازمان درستی نداشت و سپاه تازه داشت، شکل و قوت می‌گرفت و این ماجرا باعث می‌شود تا شرایط ویژه‌ای پیدا کند و این‌ها باعث می‌شود تا مرا بتواند برای ساخت موضوعی جذب کند که انجام هم شد.

آسمان غرب، نمونه‌ای از تمام آسمان ایران است

کارگردان نامی چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر با اشاره به شناختش از شهید شیرودی قبل از آغاز ساخت فیلم می‌گوید: اطلاعاتم در این مورد شهید، اطلاعات محدودی بود که دیگران هم دارند، اما آنچه در ساخت این فیلم کمک کرد، گفت‌وگوهای میدانی با هم‌رزمان شهید بود، ضمن اینکه مطالعات و اتفاقاتی که در آن برهه از زمان رخ داد، بخشی از ساخت فیلم‌نامه بوده است.

وی می‌افزاید: حضور میدانی در سرپل ذهاب، پادگان ابوذر و اتفاقات آنجا و همچنین گفت‌وگو با روستاییانی که در آن دوران از زمان و اینکه چرا آن کارها را در آنجا انجام داد، موجب شد تا فیلم‌نامه نوشته شود و به این شهید مجذوب شوم.

کارگردان اولین فیلم حوزه مقاومت به نام «اتاقک گلی» درباره انتخاب فیلم دومش به نام آسمان غرب می‌گوید: دلیل این نام به این خاطر بود که این موضوع در غرب کشور اتفاق افتاد و در آسمان، البته آسمان غرب نمونه‌ای از تمام آسمان ایران است و معطوف به غرب کشور نیست، قطعاً در جنوب کشور هم همین‌طور بوده است، به‌هرحال ما قهرمانانی را داریم که به عنوان خلبان هستند و قهرمانی آنها در آسمان بوده است، حالا چه خلبان هواپیمای جنگی، بالگرد یا سایر که در روزهای جنگ مأموریت‌های و پروازهای خاص و خطیر خودشان را داشتند.

عسگری با اشاره به استقبال مردم از اکران این فیلم روی پرده‌های سینما ادامه می‌دهد: یک اشتباهی در فیلم‌های ما اتفاق افتاده است و آن این است که عنوانی روی فیلمی گذاشته می‌شود، مثلاً عنوان شیرودی یا قهرمان یک شخصیت کشوری یعنی زندگی آن، در صورتی که در این فیلم این‌طور نیست، این فیلم رخدادی از روزهای نخست جنگ است که بر حسب اتفاق علی‌اکبر شیرودی قهرمان آن روزها بودند، به‌خاطر همین برخی می‌آیند و می‌گویند که چرا معنویات شیرودی را نشان ندادید، در واقع اشتباه محض است که بخواهیم در ۱۰۰ دقیقه تمام آنچه را که شهید شیرودی بوده است، به نمایش درآوریم.

وی اضافه می‌کند: در این فیلم جنگندگی یا همان غیرت به وطن و جوهر انسانیت و اخلاق شهید شیرودی به نمایش در آمده است، شخصیتی که قهرمان ما در برهه‌ای از زمان بوده است و بزرگان از او به عنوان «مالک اشتر» زمانه اسم می‌برند و آن به‌خاطر سلحشوری و جنگندگی بوده است.

علاقه شهید شیرودی به حضرت امام راحل

کارگردان آسمان غرب ادامه می‌دهد: نکته اول درباره روایت این فیلم به‌خاطر سلحشوری، جنگندگی و قصه این سلحشوری‌ها در آن دوره زمانه بوده است و نکته دیگر در مورد معنویات و خانواده شیرودی است که شما به عنوان یک فیلم‌نامه‌نویس به یک زاویه‌ای نگاه می‌کنید و آن شخصیت و جوهره شیرودی محسوب می‌شود و آن ویژگی در جوان و نوجوان امروزی ملاک است و این قهرمان شجاع را دوست دارند و شما می‌خواهید آن را به جوان امروز نشان دهید، بنابراین باید به زبان روز به جوان امروز رساند.

وی تاکید می‌کند: هر چیزی باید زبان سینما باشد به عنوان مثال در این فیلم در یک جایی به امام و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی شیرودی ایمان دارد و ابزار شیرودی و هر چیزی را که برجستگی شیرودی می‌بینید در بالگرد است؛ عکس امام را به آن می‌چسباند و به آن آهن بی‌خاصیت به لحاظ مفهومی جان می‌دهد و این همان زبان سینماست، که نوجوان و جوان سینما را دوست دارد.

عسگری با بیان اینکه با حضور در برخی از اکران فیلم در سینماها می‌بینیم که نوجوان و جوان با صوت و سرافرازی شیفته شیرودی می‌شوند و این نشانه خوب از نوع ارتباط جوان امروز با این قهرمانان است، می‌گوید: برخی فیلم‌ها مثل موقعیت مهدی که خانواده فرمانده جنگ را مورد بررسی قرار می‌دهد و هدف آن مشخص است و هدف فیلم شیرودی مقاومت، ایستادگی شیرودی و هم‌رزمانش در آن روزهای نخست جنگ است و این تفاوت بین ساخت فیلم‌هاست و مطمئناً در یک فیلم ۱۰۰ دقیقه‌ای نمی‌توان تمام وجوهات یک شخصیت مهم را مطرح کنید، شخصیتی که زمان خبر شهادتش به حضرت امام (ره) رسید، ایشان یک ربع به فکر رفتند و با اینکه درباره همه شهدا می‌گفتند خدا آنها را بیامرزد، اما درباره شهید شیرودی گفتند که او آمرزیده است، یا مقام معظم رهبری درباره این بزرگ‌مرد فرمودند که شیرودی، اولین نظامی بود که به او اقتدا کردم.

کد خبر 748225

دیگر خبرها

  • چاقو خوردن جوان کاشمری بخاطر دفاع از ۳ دختر در مقابل اراذل
  • دفاع جوان کاشمری از ۳ دختر در مقابل اراذل
  • دفاع جانانه یک پسر جوان از ۳ دختر در مقابل اراذل + ویدئو
  • فیلم| جوانی که برای دفاع از ۳ دختر با اراذل درگیر شد
  • روایت شاهدان عینی از لحظات درگیری و شهادت حمیدرضا الداغی + فیلم
  • رکورددار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان به روایت آسمان غرب
  • رکوردار بالاترین پرواز با بالگرد در جهان به روایت آسمان غرب
  • اجرای طرح عفاف و حجاب در ۶۰۰ هزار مدرسه دخترانه / «دخترانی که پای روایت‌ ما نباشند، پای روایت دشمن می نشینند»
  • غرق شدن دختر ۱۷ ساله در رودخانه بشار
  • دختران حق دارند شادی کنند/ همه هجمه دشمن روی دختران ایران است